۴ سال پیش
» ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست باما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند
ای جلوهٔ برق آشیان سوز تو را
ای روشنی شمع شب افروز تو را
زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
داریم دلی صاف تراز سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
پیکار حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمن دیرینه صبح
گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست
مهتاب به جلوه چون بنا گوش تو نیست
پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست
آتشکده را گرمی آغوش تو نیست
رهی معیری